منقول از مقدمه چاپ نخستین
کسانى که بسر حد رشد و بلوغ و خرد و تمیز رسیده اند میدانند که انسان تا وقتى که بدین مرحله پا میگذارد چند بار در راه زندگى از عقبات ناخوشیهاى کوچک از قبیل زکام- و سرماخوردگى- و تب و نوبه هاى جزئى گذشته- و بیاد دارد که هنگام ناخوشى پرستار یا پزشک یا بزرگتر خانه که با خبر میشوند دست بساعد بیمار دراز میکنند و با سر انگشتان از چگونگى جنبش نبض او جستجو مینمایند، و چنین وانمود میشود که گویا نبض احوال پنهانى بیمار را براى آنها آشکار کرده است، نشانیهائى که نبض بدست میدهد در برابر سائر نشانیهاى تندرستى و بیمارى بدرجه اى روشن و ممتاز است که از جهان پزشکى گذشته در سایر چیزها هم مثل شده و هر گاه بر چگونگى احوال کس و کارى از همه سو آگهى یافتند میگویند نبض فلانى یا فلان کار در دست ما است:
و این نامه کم حجم بمنزله مترجم یا فرهنگ لغتى است که ما را باوضاع و احوال رگ جنبان (یعنى نبض) راهنمائى میکند، و شرح میدهد که وابستگى احوال نبض با تندرستى و بیماریهاى گوناگون، بویژه بیماریهاى دل صنوبرى چگونه است.
و این مسأله یعنى بستگى حالات نبض باحوال نامحسوس تن- از مسائلى است که در کتب و مصنفات پزشکى از عهد قدیم باب و مبحث مخصوص داشته، مع ذلک اطباء بزرگ شرق و غرب از قبیل ارساجانس [1]، و جالینوس، و یحیى النحوى الاسکندرانى، و حنین بن اسحاق العبادى، و پسر او اسحاق، و ثابت بن قرة الحرانى، و اسحاق بن عمران، و اسحاق بن سلیمان، و ابو عثمان سعید بن یعقوب الدمشقى، و ابو بکر رازى، و معاصر مصنف ابو الفرج بن الطیب، و مصنف- و غیرهم یا بترجمه و تفسیر دو کتاب معروف جالینوس در باب نبض پرداخته- و یا کتابى مفرد در پیرامون آن ساخته اند، که از کاملترین و مفصلترین آنها رساله حاضر است، و تا جائى که اطلاع حاصل است بعد از «کتاب الابنیة» که بامر منصور بن نوح سامانى (387- 389) تصنیف شده و در اروپا بطبع رسیده است، رساله حاضر قدیمترین کتاب طب است که در زبان پارسى بدست مانده.
و با اینکه برخى نسخ رساله ما نحن فیه از عنوان مصنف خالى است ولى چون در اکثر نسخ نام و نشان مصنف را «الشیخ الرئیس» یا «ابو على سینا» نوشته اند شبهه اى نیست که مراد شیخ الرئیس مطلق ابو على سینا قدس سره است، بخصوص که عنوان مصنف با قرینه متن تصنیف مقرون آمده، چه این نامه نیز مانند دانش نامه علائى- و ترجمه کتاب المعاد، و رساله معراجیه، که سه تصنیف پارسى دیگر او است بخواهش مخدوم وى علاء الدوله ساخته شده، و نام علاء الدوله در دیباچه، دانشنامه- و این نامه بیک گونه القاب ادا شده است، و همین قرائن در صحت عنوان مزبور کفایت میکند.
و باز چون صحیح ترین و قدیمترین مآخذ که ترجمه حیاتى از ابن سینا منعقد ساخته اند،- یعنى ابو عبید جوزجانى شاگرد- و ملازم بیست و پنج ساله مصنف در رساله که در شرح حال وى نوشته، و ابو الحسن بیهقى در تتمة صوان الحکمة (چاپ محمّد شفیع هندى و نسخه خطى آستان قدس رضوى 4) مؤلف میان سالهاى (560- 565) و شمس الدین محمد شهرزورى در تاریخ الحکماء (مؤلف ما بین سال 586- 611) و جمال الدین قفطى در اخبار الحکماء چاپ مصر باب الکنى تحت عنوان: ابو على، و ابن ابى اصیبعه در عیون الانباء چاپ مصر «الباب الحادى عشر فى طبقات الاطباء الذین ظهروا فى دیار العجم» همگى بدون اختلاف رساله ما نحن فیه را بنام و نشان «رسالة فى النبض بالفارسیة» در عداد مصنفات ابن سینا آورده اند، بنا بر این شبهه و شکى باقى نمى ماند که رساله نبض فارسى یعنى همین نامه از تصنیف خواجه و رئیس مطلق پزشکان حجة الحق الشیخ الرئیس ابو على حسین بن عبد اللّه بن سینا پزشک [2] و فیلسوف ایرانى است .[3]
على هذا لازم است باشتباهى که در باب رساله حاضر دست داده است اشاره کنیم.
صاحب نامه دانشوران از رساله حاضر نسخه مغلوط بدست داشته، و چون در مقدمه نسخه مشار الیها در القاب علاء الدوله کلمه «الدین» در «عضد الدین» بکلمه «الدوله» که شبیه آنست تحریف شده بوده- و بجاى «عضد الدین» «عضد الدوله» نوشته بوده، غلط ناسخ، و اطلاع نداشتن خود او از اینکه مصنف در دیباچه پارسى خود غالباً لقب عضد الدین هم با القاب علاء الدوله توأم مینماید، سبب شده است که مصنف نامه دانشوران رساله حاضر را تصنیف زمان عضد الدوله دانسته [4]، و بواسطه همین اشتباه «ابو على سینا» را که در عنوان کتاب بوده تحریف «ابو على مسکویه» شمرده، و چون قرینه بر درستى مدعاى خود نیافته باین که مسأله موسیقارى بودن نبض در این رساله و در کتاب قانون اختلاف دارد یارى جسته است، در صورتى که این مسأله نیز بدون اختلاف در اینجا و در کتاب قانون بیک نحو آمده [5]، و با اینکه در هر دو کتاب شیخ با رأى جالینوس مخالف است، و ضبط نسب موسیقارى را براى پزشک غیر ممکن، و براى موسیقى دان هم دشوار میداند [6] در اینجا قدرى عصبانى شده، و چنانکه عادت وى بوده قلم را از رشته علمى منحرف و ببدگوئى و طعنه زدن بر جالینوس آلوده ساخته است.
و عجبتر ازین اشتباه آنست که بعض معاصرین که رساله رگشناسى را ندیده بوده نیز گفته نامه دانشوران را عیناً بقسمى ایراد کرده که هر کس بى سابقه باشد تصور میکند که وى این سخن را از خود گفته است، و ما چون خوانندگان محترم را بمآخذ سابق الذکر احاله نمودیم بهمین مقدار اشاره بوارد نبودن اعتراض صاحب نامه دانشوران اکتفا مى کنیم.
و چون فرصتى براى نوشتن ترجمه حیاة شیخ بدست نیامد لهذا دانشجویان را بمآخذ مفصله ذیل که هر یک شرح حال شیخ را مستقلّا نوشته اند احاله مى نمائیم.
1- مقدمه کتاب الشفاء نسخه خطى کتابخانه مجلس شورى و دو نسخه کتابخانه دانشکده معقول،- و مقدمه دانشنامه علائى، و على الخصوص مقدمه قسمت ریاضى آن، و رساله شرح حال شیخ نسخ خطى کتابخانه تحت نمرة 1216 که مجموعه است، و نمره 4507 و 4508 که فهرست کتاب الشفاء و برخى مطالب علاوه دارد، و این سه فقره تماماً بقلم ابو عبید جوزجانى شاگرد اوست که مدت بیست و پنج سال از سال 403 تا آخر عمر ملازم شیخ بوده است، ابو عبید در مقدمه کتاب الشفاء گوید:
از شیخ تقاضا کردم که فلسفه ارسطو را شرح کند، وى نپذیرفت و گفت مجال ندارم ولى آماده شد که این کتاب را بسازد، و در آن مطالب را چنانکه خود مى پسندد بدون معارضه با خصمان ایراد کند، من هم راضى شدم.
از این سخن پیدا است که شیخ باستقلال فکرى خویش معتقد بوده و نخواسته است که مانند ابن رشد شارح و مبین سخنان ارسطو باشد.
نهایة الامر شیخ همچنانکه در شارحان سخن ارسطو باسکندر افرودیسى معتقد است، در فلاسفه صاحب نظر یونان ارسطو را بر دیگران ترجیح میدهد، از این رو نظریات و افکار فلسفى وى به ارسطو از دیگر فلاسفه یونان نزدیکتر است، بنا بر این، اینکه شیخ را برخى پیرو فلسفه ارسطو پنداشته اند، و بعضى در پیروى از این عقیده راه افراط پیموده و گمان برده اند که وى تنها شارح و مقرر کلام ارسطو است، و مستقلا داراى افکار و عقائدى نیست اشتباه محض است.
زیرا اگر کسى سخنان ارسطو را با گفتار پیشینیان وى مقایسه کند مسلّماً معلوم خواهد داشت که ارسطو هم پیرو دیگران و مبین سخنان آنها است. چه وى خود در آغاز مقاله نخستین ما بعد الطبیعه خویش که موسوم بالألف الصغرى (ه کوچک) است سخنى گوید که مفاد آن این است:
اگر کسى بخواهد تنها بدون ملاحظه و مطالعه افکار دیگران بحقیقت برسد، مثل او مثل کسى است که بخواهد بدون نردبان ببالاى بام برود یا از پشت بام فرود آید، و این امرى محال است ولى اگر کسى افکار و عقائد دیگران را مطالعه کند- و بر آن اندازه از حقیقت که آنان کشف کرده اند آگاه شود مقدار زیادى از حقیقت بر وى روشن شده، و با افکار خویش نیز ممکن است در راه رسیدن بحقیقت گامى فراتر نهد. بنا بر این هر کس با افکار و اندیشه هاى خود اندکى راه رسیدن بحقیقت را هموار کرده و پیشرفت داده است. پس مقدارى که یک نفر در راه رسیدن بحقیقت کمک کرده اندک است ولى ما هنگامى که همه این اندک اندکها یعنى مجموع این افکار که هر یک اندکى از حقیقت را روشن کرده است دریابیم بسیارى از حقیقت بر ما روشن میشود. و بر حقائق فراوانى واقف میشویم.
نگارنده گوید: پس مقدارى از حقیقت که فقط بفکر ارسطو یا ابن سینا روشن شده اندک است، ولى این بنده ضعیف معتقد است که گر چه حقّ تقدم براى ارسطو در هر حال ثابت است، ولى اگر کسى درست افکار این دو فیلسوف بزرگ را دریابد، خواهد یافت که شیخ در پیشرفت علم و دانش و رسیدن بحقیقت بیش از ارسطو کمک کرده- و با افکار و عقائد خویش مقدار بیشترى از آن را روشن ساخته، و بیش از او بر ذمّه جامعه بشرى حق دارد.
و نیز گوئیم:
هر یک از دانشمندان و فلاسفه نامى جهان هر چند در رشته هاى مختلف علوم بهره مند و صاحب تصنیف و تألیف هستند، ولى هیچ یک نتوانسته اند در بیش از یک رشته رتبه اول را دارا شوند.
ابقراط و جالینوس در پزشکى اولند، ولى در فلسفه معروف نیستند، و فقط در علم النّفس قولى از جالینوس نقل میشود- که وى نفس را عبارت از مزاج دانسته، و این قول هم با آنچه میان فلاسفه مشهور است مخالفت دارد.
بطلمیوس و آبلونیوس هم فقط در ریاضیات مشهورند،- و در علوم دیگر چیزى از آنان نقل نشده است.
فیثاغورث و سقراط و افلاطون و ارسطو از یونانیان قدیم، و پلوتن از فلاسفه- اسکندرانیین- و افلاطونیون جدید فیلسوف بوده اند، امّا در رشته هاى پزشکى و ریاضى گاهى گفتار نادرى از آنان نقل شده و چندان شهرتى ندارند.
در ادوار اسلامى راهب و اصطفن قدیم و خالد بن یزید (حکیم آل مروان) و سایر مترجمان صدر اول در نقل کتابهاى صنعت، و حنین بن اسحاق العبّادى، و خواهرزاده او حبیش در نقل کتب پزشکى بخصوص در ترجمه و در اصلاح تراجم کتابهاى جالینوس و پسر او اسحاق بن حنین و دمشقى در نقل کتب فلسفه على الخصوص تصانیف ارسطو بسیار مشهورند و خاندان بختیشوع و بنو موسى و ثابت بن قرة و متى بن یونس القنّانى و شاگرد او یحیى بن عدى و برادر او ابراهیم بن عدى و ابن زرعه و اخوان الصفا و محمد بن جابر الحرّانى البتّانى و على بن ربّن الطبرى صاحب فردوس الحکمه و استاد رازى گر چه هر یک در زمان خود در رشته از علوم از طب و ریاضى و جر اثقال و فلسفه داراى شهرت جهانى بوده اند، ولى هیچ یک بدرجه نخستین شهرت نرسیده اند.
امّا ابو یوسف یعقوب بن اسحاق کند فیلسوف العرب با وجود کثرت تألیف، آثار وى چندان رائج نشد، و اهل فنّ بنظریات وى اقبال نکردند.
اما محمد بن زکریا الرازى گر چه در پزشکى شهرت جهانى پیدا کرده است، ولى در فلسفه بخصوص در الهیات تصانیف و گفتار او پسندیده نیست. ابن سینا ضمن پاسخ سؤالات ابو ریحان درباره وى گوید:
«هو المتکلّف الفضولىّ الذى من حقّه النظر فى الابوال و البرازات» ابو الحسن بیهقى در تتمّة صوان الحکمه پس از نقل این سخن گوید: ابن سینا راست گفته است، چه رازى در پزشکى با على درجه رسید، و این علم را بکمال رسانید، ولى در فلسفه دست نداشت، ناصر خسرو نیز در تصانیف خود بخصوص در زاد المسافرین، رازى را رد کرده و افکار فلسفى وى را سخیف شمرده است. صدر الدین شیرازى در اسفار از آراء رازى چیزى نیاورده جز اینکه در مرحله یازدهم (یعنى صفحه 17 از جلد دوم اسفار) گوید «رازى گمان برده است که خلأ قوّت جاذبه دارد».
و امّا فارابى که ابن سینا شاگرد تصانیف وى است، در ادوار اسلامى معروفترین فیلسوف است، ولى در رشته هاى دیگر بنخستین درجه شهرت نمى رسد. جز اینکه در موسیقى رساله مختصرى دارد که در ژورنال آزیاتیک بچاپ رسیده، و داستانى هم از وى مشهور است که از مهارت او در فنّ موسیقى حکایت مى کند.
و امّا استادان و معاصران ابن سینا مانند ابو عبد اللّه الناتلى و اسماعیل الزاهد و ابو منصور حسن بن نوح القمرى و ابو سهل عیسى بن یحیى المسیحى الجرجانى و على بن عباس المجوسى صاحب کامل الصناعة الطبیة و ابو الحسن کوشیار جیلى و ابو الخیر حسن بن بابا بن سوار بن بهنام، و احمد بن عبد الجلیل سجزى و ابو ریحان بیرونى و ابو الفرج عبد اللّه بن الطیب الفیلسوف البغدادى، با وجود اینکه همگى از مشاهیر فلاسفه و اطباء و علماء ریاضى هستند، مع الوصف نه در پزشکى و نه در فلسفه هیچ یک بپایه ابن سینا نمى رسند.
امّا یگانه شخصى در تاریخ که هم در رشته پزشکى بالاترین متخصص است که بالاستحقاق در شمار دو سه نفر ناموران تاریخ (پزشکى مانند ابقراط و جالینوس و رازى) بشمار مى آید، و محقّقان فن اگر وى را پس از آن سه نفر یاد مى کنند براى اینست که زماناً مؤخر بوده، و گر نه از نظر خدمت بفرهنگ و پیشرفت دادن فنّ پزشکى مطلقا حق تقدّم دارد ابن سینا است.
و نیز همو کسى است که در فلسفه اگر دو سه نفر مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابى را یاد کنند لااقل در عرض آنان وى را نیز یاد مى کنند، و در این رشته نیز حق اینست که نسبت بدیگران اولویت دارد.
پس در نتیجه ابن سینا کسى است که در وى جمع آمده است بزرگترین و نامى ترین دانشمند پزشکى، و بزرگترین و کاملترین فیلسوف تاریخ.
و آثار قلمى ابن سینا دو بخش مى شود.
[1] ارساجانیس یا ارسیجانس یا ارشیجانس معاصر سقراط (470- 400 ق م) حکیم معروف بوده و ظاهراً وى قدیم ترین کسى است که کتابى در نبض ساخته، و جالینوس بر کتاب نبض او رد نوشته، و در برخى تصانیف دیگر خود هم او را رد کرده است، (رجوع کنید بعیون الانباء چاپ مصر ص 34- 36- 49- 92- 97 102- و بفردوس الحکمه چاپ برلن 1928 ص 342- 347، که بحث نبض را از عقائد او و جالینوس فراهم ساخته است.
[2] در عکس خط و امضاى شیخ که مکرر بچاپ رسیده چنین آمده «حسین بن عبد اللّه بن سینا المتطبب» و کلمه پزشک را در اینجا بجاى «المتطبب» آوردیم.
[3] در عصر حاضر هم برخى کتاب رگشناسى نوشته اند از قبیل «تعریف النبض» تصنیف میرزا بشیر احمد هندى که در هند چاپ شده، و بعضى هم مبحث رگشناسى را موافق طب جدید ایراد کرده اند از قبیل دکتر شلیمر فلمنگى در رساله «قواعد الامراض» چاپ طهران و غیره.
[4] دیگر رساله ایست در بیان نبض بزبان فارسى نوشته است در عنوان آن رساله نگاشته است فرمان عضد الدوله بمن آمد کتابى کن اندر دانش رگ همانا گروهى که در علم سیر تتبع وافى دارند مى دانند که آن دیباچه از حلیه صدق عاطل است، چه یک سال قبل از تولد شیخ الرئیس عضد الدوله وفات کرده است و آنچه بخاطر فاطر میرسد اینست که آن رساله را ابو على مسکویه در عقد تألیف آورده است، و یا آنکه کاتب اشتباه کرده است بجاى مجد الدوله یا شمس الدوله عضد الدوله نوشته است ولى آن مسأله موسیقاریه که در قانون فرموده است و عباراتى که بر خلاف آن در آن رساله ثبت است قول اول را تایید مى کند (نامه دانشوران ج 1 ص 82).
[5] جالینوس پندارد که قدر محسوس از مناسبات وزن آنست که بر یکى از نسب موسیقارى مذکور باشد- یا بر نسبت الکل و الخمسه و آن بر نسبت سه ضعف است، چه آن نسبت ضعف است که با نسبت زائد بنصف تألیف شده و آن همانست که آن را نسبت الذى بالخمسة نامند، و بر نسبت الذى بالکل و آن ضعف است، و بر نسبت الذى بالخمسه و آن زائد بنصف است و بر نسبت الذى بالاربعة و آن زائد بثلث است و بر نسبت زائد بربع بعد محسوس نمى شود، و من ضبط این نسبتها را بحس (یا بجس) بزرگ میشمارم و آسان میدانم بر کسى که بدرج ایقاع و تناسب نغمه ها بممارست صناعت معتاد باشد ...
(کتاب القانون چاپ تهران تعلیم سوم از فن دوم از کتاب اول ص 87) نگارنده گوید:
در علم موسیقى دو بحث میکنند یکى: از احوال نغمها از آن رو که میان آنها مناسبت و منافرتى موجود است و آن را تالیف نامند.
دوم: از زمان هائى که در میان آن نغمها مى افتد، و این را ایقاع خوانند.
معلوم است که اگر یک نغمه مکرر شود چیزى از آن مناسب حال نیست اما وقتى که نغمه مختلف میشود از مجموع هر دو نغمه بعدى پیدا میشود و چون یک نغمه از دیگرى بیش باشد میان آن دو نسبتى است، و این نسبت یا متنافر است یا متفق، و دو نغمه وقتى متوافق میباشند که اندازه تفاوت مانند متفاوت باشد یا بفعل یا بقوت، (و معنى قوت در اینجا آنست که از مکرر کردن نغمه آنچه این نغمه بقوت مثل آنست پیدا شود) و اگر چنین نباشد نغمتین متفق نبودند. مثال دو متفاوت که تفاوت میانشان بفعل مثل احد المتفاوتین باشد دو نغمه است که یکى دو برابر دیگرى بود، مانند هشت و چهار، زیرا که تفاوت بچهار است، و چهار بفعل برابر است با نغمه متفاوت کوچک که آن هم چهار بود، و اما مثال دو متفاوت که تفاوت با متفاوت بفعل برابر نیست دو گونه است، یکى آنکه تفاوت کوچکتر از متفاوت است و بقوت مثل آنست، دیگر آنکه متفاوت کوچکتر از تفاوت است و بقوت با تفاوت برابر است، مثال اولى: دو نغمه که یکى مثل دوم و مثل جزء او باشد، پس تفاوت بجزء نغمه کوچک باشد و جزء نغمه کوچک بقوت مثل آنست، و این قسم را نسبة المثل و الجزء گویند، و شریفترین اقسام این قسم نسبت مثل و نصف است چنانکه دو و سه، زیرا که تفاوتشان برابر است با نیمه نغمه کوچک، و از یک بار که یک را مکرر کنند نغمه کوچک پیدا میشود، و این را نسبت مثل و نصف خوانند، و پس از این نسبت مثل و ثلث است چنانکه نسبت سه با چهار، زیرا که تفاوت میان ایشان بیکى است، و یکى ثلث سه است، و دو بار که زیاد شود سه میشود، و این نسبت مؤخر است از نسبت مثل و نصف که بیک زیادت برابر کوچکتر میشد و بعد از این نسبت مثل بتوالى میآید.
قسم دوم که متفاوت مثل تفاوت است بقوت و این وقتى است که یکى از دو نغمه چند برابر دیگرى باشد تا تفاوت میانشان بچند برابر کوچکتر باشد، پس نغمه کوچک بقوت مثل مقدار تفاوت باشد و این قسم را نسبة الاضعاف خوانند، و نخستین این قسم ثلاثة- اضعاف است، زیرا که تفاوت میانشان آنگاه پیدا میشود که متفاوت دو بار مکرر شود مثال آن نغمه که بر عدد دو است و نغمه دیگر بعدد شش، و تفاوت میانشان چهار است، و دو که متفاوت است نیمه چهار است (که مقدار تفاوت بود) و چهار از یک بار مکرر کردن دو پیدا میشود، پس ازین نسبت اربعة اضعاف است چون نسبت هشت بدو، چه تفاوت میان دو و هشت بشش است، و اگر دو بار دو مکرر شود تفاوت که شش است بوجود میآید، و سپس این نسبت خمسة اضعاف است چون نسبت دو بده، و بر همین قیاس نسبتهاى دیگر بیرون میآید، و این قسمتها قسمتهاى متفق اصلى است که آنها را متفق باتفاق اول نامند، و اینها چند گونه اند.
اول نسبتهاى بزرگ و آن نسبت ضعف است که الذى بالکل گویند پس از آن نسبت سه ضعف است و نسبت چهار ضعف، و آن را الذى بالکل مرتین میخوانند، و دوم نسبتهاى اوساط است و آن نسبت مثل و نصف است، و آن را الذى بالخمسة گویند پس از آن نسبت مثل و ثلث که الذى بالاربعة نامیده میشود، سوم نسبتهاى کوچک است و آن نسبتهاى مثل و جزء است، و ابتداى این قسم از نسبت مثل و ربع است، و همچنین تا جائى که تفاوت بشنیدن ادراک میشود، و بزرگترین نسبت بزرگ که در موسیقى بکار برده میشود نسبت الذى بالکل مرتین است، و کوچکترین نسبت مستعمل آنست که زیادتى زائد بر ناقص نیمه نیمه نیمه نیمه کوچکترین ابعاد باشد، و آن را طنینى میگویند.
مقصود شیخ اینست که کوچکترین نسبتهاى بزرگ الذى بالکل است، پس از آن نسبت سه ضعف، پس از آن نسبت چهار ضعف که الذى بالکل مرتین نامیده میشود، و بزرگترین نسبتهاى بزرگ که در موسیقى بکار برده میشود الذى بالکل مرتین است پس از آن نسبت سه ضعف، پس از آن الذى بالکل اما در نبض بزرگترین نسبتهاى بزرگ را الذى بالکل مرتین قرار نداده اند بلکه بزرگتر را نسبت سه ضعف قرار داده اند مثل نسبت شش بدو، و این نسبت نسبة الکل و الخمسة نامیده میشود، زیرا که در این نسبت شش است بچهار، و این نسبت مثل نسبت سه بدو است، چه شش زائد است
[6] شاید به همین سبب است که اطباء عموما از ایراد مسأله موسیقاریة احتراز نموده اند.
بر چهار بدو که نصف چهار است- و این نسبت را الذى بالخمسه مینامند و در این نسبت نسبت چهار است بدو که الذى بالکل نامیده میشود پس نسبت سه ضعف عبارت است از نسبت ضعف که در نسبت دو بچهار بدست مى آید در صورتى که مرکب شود با نسبت زائد بنصف که از نسبت شش بچهار پیدا مى شود، و بالجمله کمترین نسبت محسوسه بزرگ را نسبت سه ضعف قرار داده است و پس از این نسبت، نسبت الذى بالکل که نسبت ضعف است، مثل نسبت چهار بدو، و پس از این نسبت وسطى محسوس میشود و اول آن نسبت مثل و نصف است که الذى بالخمسه نامیده میشود، پس از آن نسبت الذى بالاربعه و الزائد ثلثا است و اما از نسب کوچک مستعمل در موسیقى جز الزائد ربعاً در نبض دریافته نمى شود.
(از موسیقى کتاب الشفاء و شرح قانون فخر الدین رازى اقتباس شد)