صباح بن عمران بن اسماعيل
وى از نبیرهاى اشعث قیس کندى و جد یعقوب کندى فیلسوف معروف عرب، و از جواهرشناسان عهد هارون الرشید خلیفه عباسى است
گویند وقتى هارون او را به سراندیب براى خرید جواهر فرستاد. چون به سراندیب رسید ملک آنجا او را بگرمى پذیرفت، و اکرام و اعزاز بسیارش نمود و خزانه جواهر و نفایس خویش را باو بنمود، و او آنها را با دقت تمام وارسى مى کرد و از نفاست و درشتى بعضى از آنها شگفتى مى نمود، و با نظر اعجاب بدانها مى نگریست. در آن حال میان آن جواهرات یاقوت سرخى را مشاهده کرد که تا آنوقت نظیر آنرا در خزانه خلیفه و دیگر ملوک ندیده بود.
از دیدن آن یاقوت سخت متعجب گشت و زمانى دراز در آن خیره بماند و با شگفتى در آن نگریست. ملک که او را در چنان شگفتى بدید پرسید هیچ یاقوتى نظیر این دیده اى. گفت سوگند بخداى که مانند آن تاکنون ندیده ام. ملک باز سؤال کرد که مى توانى این یاقوت را بها کنى و تقویم نمایى. صباح پاسخ داد بلى آنرا بها توانم کرد. و چون تا آن وقت هیچ جواهرشناسى آنرا قیمت نکرده و همه از تقویم آن اظهار عجز نموده بودند این جواب برخلاف انتظار ملک بود و از پاسخش سخت ناخوش شد و بهم برآمد و باو گفت ترا شخص خردمندى مى پنداشتم. و لیکن از این ادعایت ظاهر شد که گمانم درباره تو خطا بوده است.
صباح گفت اى ملک تو در ظن خویش خطا نکردى، اگر بخواهى که بدانى من در گفتار خود صادقم فرمان کن تا جواهرشناسان ماهر این ملک در اینجا گرد آیند تا درستى سخن من ترا معلوم گردد.
ملک جواهریان مملکت را احضار فرمود و آنها را با صباح در مجلسى جمع نمود. صباح چادرى بخواست و آنرا پهن کرد، و چهار گوشه آنرا بدست چهار نفر داد، تا آنرا در هوا بدارند، آنگاه دانه یاقوت را با قوت تمام در روى چادر بهوا پرتاب کرد و پس از آنکه یاقوت از هوا در چادر افتاد روى به ملک نمود و گفت: بهاى این یاقوت آن قدر زر باشد که از روى زمین تا جایى که یاقوت با پرتاب کردن بدانجا رسیده است. جواهریان سخن او را در بهاء یاقوت تصدیق کردند و آنرا درست و نیک شمردند. ملک از گفته او سخت خوشش آمد و فرمان داد تا دهانش را پر از جواهر کردند و او را خلعت داد و حاجتى که داشت برآورد و بخوشى روانه دیارش نمود[1].
[1] جماهر ابو ریحان ص 62 و 263- جماهر ابو ریحان ص 53